لب به سخن باز کردن. آغاز سخن کردن: دل قارن آزرده گشت از قباد میان دلیران زبان برگشاد. فردوسی. زبان برگشاد اردشیر جوان که ای نامداران روشن روان. فردوسی. پس آنگه بزانوی عزت نشست زبان برگشاد و دهانها ببست. سعدی (بوستان). رجوع به زبان گشادن و زبان گشودن و زبان برآوردن شود
لب به سخن باز کردن. آغاز سخن کردن: دل قارن آزرده گشت از قباد میان دلیران زبان برگشاد. فردوسی. زبان برگشاد اردشیر جوان که ای نامداران روشن روان. فردوسی. پس آنگه بزانوی عزت نشست زبان برگشاد و دهانها ببست. سعدی (بوستان). رجوع به زبان گشادن و زبان گشودن و زبان برآوردن شود
لب به سخن باز کردن. سخن گفتن، آغاز گفتار کردن کودک. زبان باز کردن. - زبان بر کسی گشادن، درباره او غیبگویی کردن. غیبت او را کردن: جهاندار نپسندد این بد ز من گشایند بر من زبان انجمن. فردوسی. رجوع به زبان شود
لب به سخن باز کردن. سخن گفتن، آغاز گفتار کردن کودک. زبان باز کردن. - زبان بر کسی گشادن، درباره او غیبگویی کردن. غیبت او را کردن: جهاندار نپسندد این بد ز من گشایند بر من زبان انجمن. فردوسی. رجوع به زبان شود
زبانه گشادن میزان، : دلالت میزان (ترازو) بر وزن، در این بیت نظامی، کنایت است از ’حکم’ ستارۀ میزان. (به اصطلاح احکامیان) : میزان چو زبان مرد دانا بگشاده زبانه با زبانا. نظامی
زبانه گشادن میزان، : دلالت میزان (ترازو) بر وزن، در این بیت نظامی، کنایت است از ’حکم’ ستارۀ میزان. (به اصطلاح احکامیان) : میزان چو زبان مرد دانا بگشاده زبانه با زبانا. نظامی